عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم همه مون بتونیم یه عشق پاک داشته باشیم تا به سوی بدی های روزگار فرمان نچرخونیم

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عشق (شروع امیدهای زندگی) و آدرس asheghi1393.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 6
:: کل نظرات : 7

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 96
:: بازدید ماه : 96
:: بازدید سال : 600
:: بازدید کلی : 3117

RSS

Powered By
loxblog.Com

از سخن عشق ندیدم خوش تر

(1) خاطرات آشنایی با عشقم
شنبه 18 بهمن 1398 ساعت 16:49 | بازدید : 880 | نوشته ‌شده به دست Yoni-H@di | ( نظرات )

سلام امروز میخوام ماجرای عشقم رو براتون تعریف کنم

اول از خودم بگم من یونی (اسم مستعار) هستم نوزده سالمه سوم دبیرستان یک سال دیر رفتم مدرسه ولی چون از آموزشگاه زبان خوندم زبانم کامله. خودم زیاد اوضاع مالیم روبراه نیست چون بابام یکم خسیسه ولی همیشه برا خودم کار کردم و خرج خودم رو دادم

من خیلی ساده ام از نظر رفتاری و زود رنج ولی همیشه دوست داشتم پاک باشم و عشقم به خاطر همینمه که عاشقشم شده

خب بریم سر اصل مطلب

حدود شش مال پیش (شهریور 93) من سرگرم زندگی عادی خودم بودم. چند تا برنامه چت رو گوشیم داشتم ولی خاصن با کسی نبودم و بیشتر با دوستان وآشنایان در گپ های گروهی شرکت میکردم البته دروغ نگم من اون موقع ها در حد ساده و عادی با دختر حرف میزدم(بعنوان خواهر) ولی به کسی پیشنهاد نداده بودم چون به عشق اینترنتی اعتقاد نداشتم و می گفتم که همش چرته... یه برنامه بود تازه وصل کرده بودم بنام بیتاک چند تا گپ گروهی باهاش داشتم و... ولی خوشم از دوستی صمیمی توی شهرستان نمی مود چون واقعا هرچند فضا دوستانه بود ولی همه میشناختنم و دوست نداشتم

http://www.axgig.com/images/46975386022559382462.gif



:: موضوعات مرتبط: خاطرات قبل از دیدن , ,
:: برچسب‌ها: آشنایی با عشقم , عاشق شدن , دیدن عشق , عشق پیدا کردن , عشق همه زندگی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
(6) امروز شنبه 1393/12/8 عشق ادامه دارد و خواهد داشت
شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 21:51 | بازدید : 374 | نوشته ‌شده به دست Yoni-H@di | ( نظرات )

سلام دوستان خوبید

راستش میخوام بازم از خاطرات این چند روزم بگم نه تنها برای اینکه شما بخوانید بلکه برای اینکه یک روز خودم به وبلاگم سربزنم و باعث یادآوریم بشه

خب آخرین باری که مطلب گذاشتم جمعه 1 اسفند 1393 ساعت 16:15 بود. در اونجا فقط گفتم یا عشقم آشتی و کردم و...

این روزا عشقم دانشگاهش زیاد شده و تقریبا پنج روز در هفه دانشگاس

قرارشده روزایی که ساعت هفت و نیسم کلاس داره خودم بیدارش کنم و در هفته یکبار (یکشنبه ها) باهم تلفنی حرف میزنیم

قربون عشقم برم انقد پاکه که هنوز میگه باید بیشتر بهم زمان بدی و هنوز حاضر نیست باهام بیاد بیرون و میگه به زمان بشتری نیاز دارم چون تا حالا با هیچ کس بیرون نرفته...منم خودم خواهر دارم یک دختر نباید به پاکیش توهین بشه برای همین درک میکنم و به عشقم گیر نمی دهم...

وااای الان اینو دارم می نویسم خنده ام میاد...

عشقم به زور مجبورم کرد یکشنبه براش آواز بخونم منم بلد نبودم و اینکه نمیشد تو خیابان خوند یه کوه پشت شهره گفتم صب کن یکم برم بالا رسیدم یه جای خلوت برات میخونم بعد چند دقیقه بهش زنگ زدم و قرار شد آواز بخونم یکم خوندم ولی خدایش آماده نبودم کلی خندیدم و عشقم گفت صدات به درد مداحی میخوره منم گفتم دیگهچیکار کنیم هنر هامون تلف شدن هههه

اون روز گذشت

اینم بگم من برنامه درسی دارم و شبا ساعت هفت تا هشت پای درسم و ساعت نه ونیم تا ده ونیم باز درس میخونم

برای همین وقتایی که من آزادم حرف میزنیم...

شه شنبه... 

قرار بود کتاب اصطلاحاتمو چاپ کنم دادم بودم به استاد برای بازنگری و اصلاح داده بودم قرار بود سه شنبه بهم تحویلش بده که گفت هنوز آماده نیست منم گفتم اشکال نداره گفت فردا ساعت چهارو نیم بیا براش گفتم چشم و ...

چهارشنبه بعد از ظهر برای گرفتن کتابم رفتم که کلی عذر خواهی کرد و گفت ه هنو آماده اش نکرده و... که کمی ناراحت شدم گفتم آقای غلامی من برای پنجشنبه چاپ خانه وقت گرفتم باید برم... گفت خو شب وقتی موسسه تعطیل شد بیا باهم بررسی ش می کنیم...

شب تا ساعت ده موسسه بودم دقیق ساعت ده و چهل وشیش دقیقه شام خوردم....

ولی باید باز هم کتابمو بررسی میکردم که غلط نمیداشت برای همین تا ساعت سه شب بیدار بودم کتابم تموم نشد ولی خواب داشت دیوونم میکرد رفتم خوابیدم...یکم به عشقم پیام دادم و خوابیدم البته عشقم خواب بده بود...صب دوباره شیش برای بلند کردن عشقم بیدار شدم هرچی زنگ زدم برنمیداشت بگه بدارم (آخرش فهمیدم خواب مونده بود) بعدش نشستم بقیه کتابمو نگاه کردم....

ساعت هفت و نیم صبحانه خوردم تا هشت یه دوش گرفنم رفتم آرایشگاه موی سرمو مرتب کردم وراهی کرمانشاه شدم ساعت یازده به کرمانشاه رسیدم عشقم چند بار پیام داد نرسید هرموقع رسیدی خبرم کن...

تا ساعت سه بعد ازظهر چاپخانه بودم بعدش رفتم خونه فامیلمون شب اونجا بودم جمعه برگشتم....

الان که شنبه هست صبح رفتم کتاب هامو برای فروش به موسسه دادم که امیدوارم بتونم موفق بشم و ازش استقبال خوبی بشه...

الان هم پای سیستم هستم اتفاقات این چند روز رو مینویسم... :)

امیوارم همیشه موفق و سربلند باشید 

(عشق ینی عشقتو از محبت سیر کنی که به محبت دیگری احتیاج نداشته باشه)



:: موضوعات مرتبط: خاطرات قبل از دیدن , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
(5) آشتی با عشقم...
جمعه 1 اسفند 1393 ساعت 16:15 | بازدید : 1596 | نوشته ‌شده به دست Yoni-H@di | ( نظرات )

سلام امروز 1393/12/1 جمعه هستش... بالاخره با عشقم آشتی کردم 

نزاشتم که قهرمون به روز هفتم برسه و روز شیشم شبش باهاش آشتی کردم

الهی فدات بشم عشقم میدونم خیلی غمگین بودی و خیلی افسرده ولی امیدوارم دیگه هیچ وقت چیزی نشه که بخواد مارو از هم جدا کنه

اون شب به حدیم پیام دادم و کلی بهش گفتمکه بدون او می میمیرم و واقعا من بدون عشقم میمیرم.... (ادامه مطلب)

شکلک های محدثه



:: موضوعات مرتبط: خاطرات قبل از دیدن , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
(4) امروز 6مین روز قهر عشقم باهامه و هنوزم آشتی نکرده
سه شنبه 28 بهمن 1393 ساعت 18:53 | بازدید : 456 | نوشته ‌شده به دست Yoni-H@di | ( نظرات )

سلام خوبین (1393/11/23 پنجشنبه روز قهرمون)

خواستم بگم هنوز آشتی نکردم

sad tears emoticon

خیلی غمگینم

heart broken emoticon

امروز ساعت یازده بهش زنگ زدم جواب نداد

ساعت شش بعد از کلاسم بهش پیام دادم از وایبر خوند اما جواب نداد

هرچی پیام دادم حتی یه سلامم بهم نداد

crying and sniffling emoticon

میترسم دوستم نداشته باشه

میترسم ازم زده شده باشه

اگه اون تو زندگیم نباشه چیکار کنم واقعا

unhappy smiley emoticon

شما بگید

آدم عشق باهاش قطع رابطه کنه چی بهش میاد؟

اصلا آیا میشه خندید؟



:: موضوعات مرتبط: خاطرات قبل از دیدن , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
(3) امروز چهارمین روز قهر عشقم باهامه و هنوزم آشتی نکرده
یک شنبه 26 بهمن 1393 ساعت 22:34 | بازدید : 453 | نوشته ‌شده به دست Yoni-H@di | ( نظرات )

عشقم در تاریخ 1393/11/23 پنشنبه باهام قهر کرد

sad and sorry emoticon

همون طور که گفتم بهم گفت وقتی باهاش بودم با یه نفرتلفنی حرف زدم ولی من هرچی گفتم مال یک ماه قبل از آشناییمون بوده و اینکه از وقتی باهاش بودم تک پر بودم نه خیر باورم نداشت

 

حالا چهارمین روز قهرمونه و هنو نتونستم باهاش آشتی کنم

بخدا نمیدونم چیکار کنم لطفا کمکم کنید با نظرهاتون که چطور بتونم بهش ثابت کنم اون زندگیمه

خیلی غمگینم خیلی ناراحتم sad face emoticon

دیروز از داغش رفتم سرمو صفر کردم و تراشیدم امروز نمیدونید انقد مسخره شدم از طرف دوستام بی حدو حساب ولی باز راضی ام چون برا عشقم کردم ولی باز عشقم به قهرش ادامه میده و انگار نیخواد باهام آشتی کنه

امروز کلی بهش اس دادم این یک سری از اس هاش بود که بخدا هرچی گفته من نیستم چون من خیانت نکردم و اشتباه فکر میکنه

..................sad crying smiley face emoticon

1- خدا نابود کنه منو که به تو اعتماد کردم اون از عکس گرفتنت ... اینم از جی افات (من همیشه تک پرش بودم ولی باور نداره)

2- شما که از صدای خیلی از دخترا خوش میاد.شما خوب بلدی دختر بدبختی مثه منو شیش ماه خر کنی ( من هرچی تو این شیش ماه بهش گقتم بخدا جز حرف دلم چیز یگه ای نبوده)

3- من با پسرعمه ام نامزد کردم شمام بهتره پیام ندید (میدونم دروغ گفت)

4- منو فراموش کن برو سراغ یکی دیگه

crying and sniffling emoticon

این پیام های بود که بهم داده تورو خدا بگید چیکار کنم این تردید ها برطرف شه

i'm so sad emoticon

زندگیم داره از بین میره بخدا....

big smiley crying emoticon

خدا خودش کمکم کنه

 



:: موضوعات مرتبط: خاطرات قبل از دیدن , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
(2) عشقم باهام باز قهر کرده تورو به جون عزیزت کمکم کن آشتی کنم
شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 16:11 | بازدید : 9292 | نوشته ‌شده به دست Yoni-H@di | ( نظرات )

سلام اون روز که داستان رو نوشتم باهام قهر بودیم تونستم باهاش آشتایی کنم اما سه روز بعدش باهام قهر کرد ینی باهام تمام

بذارید کامل بگم

بعد ازینکه آشتی کردیم روز پنجشنبه 23//11//93 بهم پیام داد خیلی نامردی خیلی بیشوری و کلی بهم توهین کرد که شماره تو تو گوشی دوستم (کرمانشاه) دیدم و اینکه باهاش حرف زدی و گفتی صدات خیلی قشنگه.

بدش گفت هیچ وقت حلالت نمیکنم اقای استاد زبان (تمسخر) و خداحافظی کرد...

ولی به خدا به جون مادرم و به مولا علی قسم هرچی بوده قبل از آشنایی با او بوده

اون بهم گفت این بود تک پر که می گفتی منم هرچی گفتم قبل از آشناییت بوده باور نکرد

من از مطلب قبلیم گفتم با دختر قبل از آشنایی با او حرف زدمحتی گفتم وقتی منو حدی دوست معمولی بودیم اون یبار به محسن شماره داده که من با داد نزاشتم جوابش بده...

من هرچی بوده مال یک ماه قبل از آشنایی با حدی بوده

من بیتاک داشتم حقیتش برای دوستای ساده (لا عاشق)ادد میکردم و حتی از طریقش سعی میکردم شاگرد خصوصی زبان گیر بیارم حتی به چند دختر شماره داده بودم که خواستن زبان یادشون بدم ولی هیچ کدومشون به طور جدی نگفتن درسشون بدم....

من با یه دختر بخدا حدود یه ماه قبل از آشنایی با حدی حرف زدمگفتم زبان تدریس میکنم  شهرستانم (اسمش یادم نیست)

به مولا توی عمرم هنو با هیچ دختری نه بیرون رفتم و نه قرار گزاشتم و نه توی بازار یا جای دیگه شماره داده باشم

ولی الان عشقم فک میکنه توی دوران دوستیمون بوده و برا همین کلا باهام قطع رابطه کرده...

تورو خدا

تو رو به جون عزیزت

تو رو به جون مادرت 

تور. به قرآن قسم میدم کمکم کنید بخدا حتی یک درصد نمیخوام از دستش بدم تورو به مولا کمکم کنید من چند روزه بخاطر جدیمون بیکارم دیروز بیمارستان بودم تا دو شب ولی وجدانا تور به شرفتون قسم کمکم کنید با عشقم آشتی کنم

کمکم کنید نمیخوام زندگیم نابود شه.....دوسش دارم میفهمی

25/11/93



:: موضوعات مرتبط: خاطرات قبل از دیدن , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 صفحه بعد